آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
پیوندعشق منوباباپیوندعشق منوبابا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
آنیلاآنیلا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

آنیسافرشته زمینی

آنیسا وآنیلا

عید۹۸ وخبرخوش

✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ عیدامسال بخاطر آب وهوا دیرتر به ویلای خاله آذرت رفتیم.از۲فروردین چمدوناروبسته بودیم اماهفتم عازم سفرشدیم.طبق معمول تعدادماشینا زیادبود. ۶روزعالی روسپری کردیم وبه هممون مخصوصا توخیلی خوش گذشت. وقتی به تبریز اومدیم خبرخوشی در راه بود وتو فسقلی به آرزوی چندسالت رسیدی.بعد۱۳که به پزشک مراجعه کردم ۵هفته بارداربودم وخبرنداشتم. وقتی خبرروفهمیدی ازخوشحالی گریه کردی ومدام میگفتی خداروشکر بجزتو کل فامیل ازخوشحالی مدام زنگ میزدن انشالله کوچولوی جدید سالم وهم جنس خودت باشه چون مدام آبجی آبجی میکنی. بجزمن همه خوشحال بودن منم نمیدونم چیم بود هم خوشحال بودم هم نگران.اونقدراسترس کشیدم که قندخونم بالا رفته بود وبا...
18 خرداد 1398

تولد۸سالگی آنیسا

کوچولوی دوست داشتنیم امسال تولدت رو بخاطر پریااینا پانزده روز زودتر گرفتیم.کلی ذوق داشتی که کی میرسه روزتولدت.بالاخره اونروز رسید وکل مهمونامون اومدن وخداروشکربه همگی خیلی خوش گذشت. اینم ازعکسای تولد۸ سالگیت کیک دست پخت آیدا(دخترخالت) ممنونم آیداجون.واقعا هنرکردی طعمشم که حرف نداشت اینم ازکیک خوشگلت دست پخت آیدا. ودرآخر ممنون ازتموم مهونا که باآمدنشون تورو شاد کردن....
11 اسفند 1397

تولد۷سالگی آنیساجون

آنیساجون عزیزترازجانم.یه سال دیگه از زندگیت با سلامتی سپری شدازخدامیخام که هرسالت باسلامتی و خوشی بگذره.انشالله هیچوقت غم ورنج نبینی تا زنده ام سعی خواهم کرد شادی ازت دور نشه. تم تولدت رو ماشا انتخاب کردی امسال از سالهای قبل خوشحالتربودی ولحظه شماری میکردی که روز تولدت برسه وکادوهاتو ببینی. اول گفتی مدرسه بگیریم اما وقتی فهمیدی کادو نمیدن پشیمون شدی و قرارشد توی خونه بگیریم. ​​​​چه روز خوشی بود همه فامیل دور هم جمع بودیم وشادی میکردیم فقط دایی رضات اینانبودن که اونام بخاطر آیلا رفته بودن تهران(دکتر اونروزا وقت داده بود)ازخدا واسه دختر خوشگلش آرزوی سلامتی دارم. تولدت مبارک عزیز دلم. از مهموناتم تشکر که این روزا کنارت بودن...
26 اسفند 1396

برگشت

عزیزتر ازجانم همه زندگیم. بامشورت معلمهای اول و داداشم قرارشد بری پیش بخونی.چون پیش بهتون حروف الفبارو کامل یادمیدن.بیشتر کلاس اولها که پیش رو خونده بودن وتو درکلاس اونا بودی حروف روهم بلدبودن وهم میتونستن بنویسن وبخونن.اما قربونت برم تو اصلا بلد نبودی.ریاضی هم که نگو هرچی بهت یاد میدادم کشش نداشتی که درسای ۹ماهه پیش رو در یک هفته یاد یگیری.نه تنها بایداونارو یاد میگرفتی بلکه ۵درس از اول رو خونده بودن وباید اوناروهم یادمیگرفتی.درعرض سه روز اونقدر استرس گرفتی که صبح روز سومت وقتی بیدارت کردم گفتی من نمیرم اون کلاس من میرم کلاس پایین.(منظورت پیش دبستانی بود).با باباتم که هرچی اسرارکردیم مدیرت قبول نکرد.شبش من اونقدرگریه کردم که با دیازپا...
18 مهر 1396

استرس مادرانه

‌ 🏻 بچه عجیب ترین موجود دنیاست! می آید ، مادرت میکند ، عاشقت میکند ، رنجی ابدی را در وجودت میکارد . تا آخرین لحظه عمر عاشق نگهت میدارد و تمام ...! بگمانم مادر بودن یک نوع دیوانگی ست ؛ وقتی مادر میشوی ، رنجی ابدی بسراغت می آید؛ رنجی نشات گرفته از عشق ... مادر که می شوی ، میخواهی جهان را برای فرزندت آرام کنی . میخواهی بهترین ها را از آن او کنی . وقتی می خزد ، چهاردست و پا میرود، راه میرود و می دود ، تو فقط تماشایش میکنی و قلبت برایش تند می تپد ... از دردش نفست میگیرد . روحت از بیماری اش زخم می شود . مادر که می شوی دیگر هیچ چیز جهان مثل قبل نخواهد بود . مادر که می شوی ، کس دیگری می شوی ؛ کسی که وجودش پر از عشق و جنون ...
17 مهر 1396

جهش

عزیزتر ازجانم،آنیسا،روزهاپشت سرهم میگذره وتو روزبروز بزرگتر میشی و عاشق کارای خونه ای.همینکه ظرف کثیفی دراومد بدوبدو میبری اونو میشوری.هرچی هم دعوات میکنم که نکن پوست دستات خراب میشه و...ازاینجور بحثها، زودی ناراحت میشی و گریه میکنی.قربونت برم واسه خودت میگم فدای اون اشکات بشم. آنیساقرارشدکه یکسال دیرتر بری مدرسه وثبت نامت کردم به پیش دبستانی.دوهفته اول رو رفتی اما مدیرمدرسه ۱۲مهر زنگ زدکه انیساامسال بایداول بخونه.ازمن انکار از مدیر اصرار که باید بره اول.وگرنه سال بعد به پروندش میزنن (تکرار پایه)یعنی رد شدی.خلاصه اینکه قرارشد ازشنبه ۱۵مهر که امروزه بری کلاس اول.ومن استرس داشتم که اونا دوهفته ازکلاساشونو گذروندن وتو عقبی.هم اینکه نرفتی پیش د...
15 مهر 1396