آنیساآنیسا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
پیوندعشق منوباباپیوندعشق منوبابا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آنیلاآنیلا، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

آنیسافرشته زمینی

آنیسا وآنیلا

عکسای تولد3سالگی آنیساباتم کیتی

چندروزقبل تولدت توی اینترنت دنبال تم میگشتم وباتونگاه میکردم وتوبادیدن چندتا تم کیتی رو وقتی دیدی ذوق زده شدی وتم تولدت روخودت انتخاب کردی تم صورتی کیتی. تزیین سقف توسط منوبابامهدی بعدخوابوندنت ریسه کیتی کیک تولدت   اینم ازکادوهات.دست همشون دردنکنه میزشام که شامل سالادالوبه سالادپاستا دولمه کتلت وآش جوبود اینم ژله رنگین کمان که 3ساعت ازوقتم روگرفت وخیلی سخت بود ژله بستنی باتایپ عکس کیتی ژله تخم مرغی ولیوانی اینم ژستی که برای عکس گیفتت دادی خواب عمیق بعدتولدت   ...
5 شهريور 1393

عکس های مسافرت در 2 سالگی

عید 92 در ویلای خاله آذر در شمال خواب در پارک ساحلی آستارا آنی و سادنا در کالسکه آنی خواب آنی در ماشین موقع برگشت از شمال آنی و بابا مهدی در نیشابورمهر۹۲ اینم از عکسی که درآتلیه عکاسی درمشهدانداختیم آنی وعشق دریا(موقع برگشت ازمشهد) ...
5 شهريور 1393

عکس های جشن تولد دوسالگی

آنی و کیک تولد آنی و سادنا (دختر دایی)توی ماشین که هدیه باباجون بود)ومبین پسرعمت که روی مبل  نشسته امیررضا(پسرخالت)پرستو وپریا(دخترای دخترخاله آذرم که بهش خاله آذر میگی)وفرنازوآیداوسادنا ژست آنی برای عکس گیفتت ...
5 شهريور 1393

تولد یک سالگی

تولدیک سالگیت روخیلی مفصل گرفتیم کارت دعوتهادوماه قبل پخش شده بود بخاطرفوت همسایه تولدت خونه خاله شهلا برگزارشد.تعدادمهمونا۷۲نفربود.سه روزمونده به تولد بدجورسرماخوردی تبت قطع نمیشد فدات شم جیگتم درنمیاومد.الهی قربونت شم حال وحوصله ورجه وورجه نداشتی،خوشبختانه جشن بخوبی برگزارشد،مرسی ازاینکه باوجودمریضیت اذیتم نکردی.کادوهات خیلی زیادوقشنگ بودن دست همشون دردنکنه.عکسای قشنگی انداخته بودیم اما شبش که دوربین دست توبود بیشتر عکسارو دیلیت کرده بودی،چه جوری خداعالمه.(دخمل بد)دست آیداجونم بابت تزئین خونه درد نکنه.(بوووووس) اینم چندتاازعکسای باقی مونده از دوربین. ازسمت راست سادنا6ماهه(دخترداییت)وخودت بغل دخترهمسایه وصبانوه خاله بابات اینم...
1 شهريور 1393

عکسهای قبل یک سالگی یکی یدونه

2ماهگی                           سبد گل پریا و پرستو برای تولد آنی 3ماهگی                   ده  روزگی آنی کوچولو 4ماهگی        2 ماهگی آنی و موهاش که اصلا نمیخوابید 5ماهگی       2.5 ماهگی و آمپول d که ادایی پیمان زد 11 ماهگی                                   ...
23 مرداد 1393

هوش واستعدادیکی یدونه

عروسکم همه میگن که خیلی باهوشی،بایدروهوشت کارکنم ولی من نمیخام زیاد اذیتت کنم یکی میگه بزارکلاس انگلیسی یکی میگه بزارش کودکستان اون یکی میگه بزارش کلاسهای خلاق،امابه حرف هیچکوم گوش نمیدم آخه آدایی پیمان میگه ول کن بزار وسن بازیش کیف کن. تاالان که سه سال وچهارماه سن داری چهارتاسرود بلدی-هشت کلمه انگلیسی-سه جمله انگلیسی  روبدون کمک بلدی.رنگهارو کامل بلدنیستی آخه یه هفتس که شروع کردیم ایشالله اونم یادمیگیری آخه رنگهامال سن پنج ساله.ده کلمه فارسی وچندجمله فارسی هم میتونی بگی.قربون هوشت بشم دخمل گلم. ...
13 مرداد 1393

کلمه واصطلاحات

امیررضا=أمضا          فرناز=سرناز کمد=تمد کامپیوتر=تامپیته فرش=سرش پیتزا=پیتا                    کولر=تولر برازنده=برانس سادنا=سانینی گوشی=دوشی نوشابه=میشابه                   پرستو=پدو بله=بده   پنبه=پنبخ ٱطرف(اون طرف)=ٱطوس  توخوم(تخمه)=نوخوم  کتاب=کیپاپ               &...
12 مرداد 1393

قربانی گوسفند

دیروزنذر گوسفند برات داشتیم.بابامهدی صبح رفت وگوسفندخرید.توهم زودی رفتی پیلوت تاباگوسفند بازی کنی هم میترسیدی هم دوست داشتی باهاش بازی کنی موقع سربریدن اومدم که بیارمت بالا اونقدر جیغ ودادکردی که بزاربمونم باهاش بازی کنم باگریه میگفتی که والله جانی اذیت نمیکنم.وقتی بازور آوردمت بالا،دستبردارنبودی که بزار ازپنجره نگاش کنم اما نمیفهمیدی که نمیخام خون ببینی .ولی ازاون بدترشودیدی،بابات خونی مالی اومد خونه ازسرش خون میاومد بادیدنش ازترس زدی زیرگریه ،فرستادمت خونه ناهیدعمه (همسایه)وسرباباتوکه نردبان افتاده بود باندپیچی کردم.خلاصه وقتی گوشتهارو بالا آوردن هی میگفتی گوشت گوسفنده منم جواب میدادم که نه اون رفت به بچش شیربده. موقع خردکردن گوشتهای نذ...
10 مرداد 1393

خاطرات

امروزبعددوماه تونستم چندمطلب بنويسم،آنيساخوشگل مامان،بازم كه شلوغيات بيشترشده خيلي اذيتم ميكني پس كي بزرگ ميشي تاكمي آرامتربشي.چندماه پيش بابامهدي برات تبلت خريد تادست ازگوشي ماهابرداري يه هفته نگذشته بودكه زيرپات موندوشكست تبلتوحسابي حل كردي به هركس نشون داديم علاجي نداشت،اما دل بابات تاب نياوردو بازم برات تازشوخريد.اماتوكه دس بردارنبودي عاشق گوشي آيداوخاله آذربودي باآيدا دعوات ميشدآخه نميداد ولي بيچاره خاله آذر بايه بوس گوشيشوبهت ميداد.به هيچكي نميدادي مگه تماسي گرفته ميشد زود پس ميدادي. عشق تاب بازيت هم مجبورمون كردبرات تاب بخريم اما بازم بيرون كه تاب ميديدي دستبردارنميشدي كه بايدسواربشم حتي اگه نصف شب بودباگريه هات تسليم ميشديم.هم...
4 خرداد 1393