خاطرات
امروزبعددوماه تونستم چندمطلب بنويسم،آنيساخوشگل مامان،بازم كه شلوغيات بيشترشده خيلي اذيتم ميكني پس كي بزرگ ميشي تاكمي آرامتربشي.چندماه پيش بابامهدي برات تبلت خريد تادست ازگوشي ماهابرداري يه هفته نگذشته بودكه زيرپات موندوشكست تبلتوحسابي حل كردي به هركس نشون داديم علاجي نداشت،اما دل بابات تاب نياوردو بازم برات تازشوخريد.اماتوكه دس بردارنبودي عاشق گوشي آيداوخاله آذربودي باآيدا دعوات ميشدآخه نميداد ولي بيچاره خاله آذر بايه بوس گوشيشوبهت ميداد.به هيچكي نميدادي مگه تماسي گرفته ميشد زود پس ميدادي.
عشق تاب بازيت هم مجبورمون كردبرات تاب بخريم اما بازم بيرون كه تاب ميديدي دستبردارنميشدي كه بايدسواربشم حتي اگه نصف شب بودباگريه هات تسليم ميشديم.همه بهمون هشدارميدادن كه زياد لوست ميكنيم فرداكه بزرگ شدي بد بارمياي اما باهمه اين حرفادلمون تاب نمياره وهرچي ميخاي برات فراهم ميكنيم.عاشقتيم عزيزم